سیاهی چشمانت۹

نرگس نرگس نرگس · 16 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

بعد از ثریا ابان سمت جمشید رفت با خجالت دستش را دراز کرد 

_سلام بابا جمشید خوبید 

جمشید عروسش را در اغوش کشید و روی پیشانی اش را بوسید 

_سلام عزیز دلم خوش اومدی

دراین بین اتش حسادت چنان در دل ارسال به جوش امد که دلش میخواست راه امده را بدون عروسش برگردد و در دل به رفتار ابان چاپلوسی میگویید(دختره بیشعور مثلا اینشکلی میخواد خودشو تو دل پدر و مادرم جا بده عوضی هف خط )

بعد از رفع دلتنگی ان دو با ابان تازه نگاهشان به پسرشان افتاد هردو میدانستند که دیگر ان رابطه صمیمی و رفتار خوب را از ان نمیدیدند ولی سعی کردند جو را خودشان سبک کنند

_سلام مادر خوبی عزیز دلم بیا ببینمت