سیاهی چشمانت۷

نرگس نرگس نرگس · 16 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

درون ماشین قرار گرفته و به راه افتادند

_ببین نمیخوام پدر و مادرم در مورد روابطمون چیزی بدونن فهمیدی، از خونه زندگمون حرفی نمی زنی اگه ازت پرسیدن دس به سرشون میکنی مفهومه

_اره میدونم نباید بگم که تو منو دوسم نداری،اتاقت جداس،منو میزنی و...

_بیشتر از کوپنت داری زر میزنی اگه میخوای نزنم دهنت، اون گاله رو ببندش

دلش برای بار هزارم به خواطر بی رحمی مردش شکست مردش مرد او نبود و نمیدانست باید چه بکند تا قلب سنگی او را نرم کند 

تمام راه را هردو در سکوت گذرانده اند وقتی به در خانه رسید بوقی زد که باغبان خانه پدری در را برایشان‌باز‌کند 

با دیدن پیرمرد مهربان برایش دست تکان داد و در مقابل او دست روی سینه گذاشته او سر به پایین برده 

ماشین را که پارک کرد دید پیرمرد دم ماشین او استاده 

_سلام مشتی چطوری 

_سلام قربانت بشم ما خداروشکر همه خوبیم شما چی اقا خوبین اهل و عیالتون؟؟؟ 

صدای ظریفی از پشت سرش شنید

_سلام عمو مشتی خوبید 

بعد از تمام احوال پرسی مشتی تازه موقعیت خودشو درک کرد 

_تروخدا شرمنده اقا سرپا گذاشتمتون بفرماید