سیاهی چشمانت۶

نرگس نرگس نرگس · 13 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

نگاهش به پایین امد و خود از دیدن بدنش کُپ کرد سر بالا اورد و نگاه خیره ی ارسلان را که دید جیغ بلندی کشید و در را کوبید 

_دختره وحشی

هنوز احساس میکرد بدن زیبا و بی نقص ابان جلو چشمانش بود و باعث گرمی زیاد تن و بدنش میشد نفس عمیقی کشید و به سمت سینک ظرفشویی راه افتاد شیر اب و که باز کرد یه سره سرشو زیر اب گرفت تا داغی  که مسببش تن بدن قشنگ ابان بود از سرش بیفتد و موفقم شد 

به اتاق که برگشت و دید با حوله ایستاده وست اتاق کلافه راهش و کج کرد چند دقیقه منتظر ماند و بعد در که باز شد نگاه به لباسا و صورت ابان نشست اخماش رفت توهم ولی چیزی نگفت و خودش به سمت اتاق پا تند کرد 

پیراهن ابی کاربنی و شلوار مشکی بیرون اورد دلش دیگر نمی خواست به دیدن پدر و مادرش برود و عقیده اش  این بود که انها به حرف دل پسرشان گوش نداده اند و حال دیگر احساس راحتی در کنار انها نداشت 

به همین دلیل بود که تصمیم گرفت تیپ امشب اش رسمی طور باشد